1 |
2 |
3 |
4 |
5
6
7 |
8
|
9 |
10 |
11 |
12 |
13
14
15
16 |
17 |
18 |
19 |
20 |
![]() |
![]() ![]() |
اندازه فونت |
![]() |
پرینت |
![]() |
برش مطبوعاتی | جابجایی متن |
مباحث ايران پيرامون «سياستگذاري فرهنگي» (1)
قـواعـد بـازي فـرهنگي را نميدانيم
«خـودآگـاهي فـرهنگي» مـا را از چـالـشهـای فـرهنگی رهـا خـواهد كـرد
ليدا فخري- مهسا رمضاني
نعمتالله فاضلی: «مشاركتي كردن سياستگذاري فرهنگي» لزوماً «همگاني كردن فرهنگ» و ارزشها از طريق رسانهها و توليد كالاهاي فرهنگي نيست؛ چراكه در اين شيوه صرفاً مردم را به عنوان مصرفكننده فرض كردهايم و چنانچه مردم خود را در اين شيوه مصرفكننده صرف كالاهاي فرهنگي ببينند ممكن است در برابر اين سياستهاي فرهنگي موضع بگيرند. مثل برنامههاي تلويزيوني كه بيننده کافي و قابل توجه ندارند و يا فرهنگسراهايي كه مخاطب جدي و کافي ندارند
علیاصغر مصلح: با توجه به وجوه متكثر فرهنگ ايراني، آنچه بيش از همه مطلوب وضعيت فرهنگي امروز ما است، همين تعادل است؛ كه به دنبال خودآگاهي فرهنگی شكل ميگيرد. مادامي كه اين نگاه در اهل سياست شكل نگيرد، نميتوانيم شاهد سياستگذاريهايي متعادل در زمينه فرهنگي باشيم. براي سياستگذاري فرهنگي تنها يك نهاد درگير نيست بلكه عمده نهادهاي تصميم گير، وجهه فرهنگي دارند. اين گونه نيست كه سياستگذاري فرهنگي تنها به يك وزارتخانه خاص محدود باشد
به اعتقاد گروهي از انديشمندان، ما با تلاطم فرهنگي مواجهيم، براي رسيدن به يک فرهنگ آرام و بدون فراز و نشيب نيازمند يک سياست فرهنگي منسجم با مشي اعتدالي هستيم. از اين رو برآن شديم
تا طي سلسله مباحثي در قالب ميزگرد، گفتوگو و يادداشت با صاحبنظران حوزه مطالعات فرهنگ، سياستگذاري فرهنگي را مورد بحث و مداقه قرار دهيم. در نخستين همانديشي با دکتر نعمت الله فاضلي،
از استادان گروه انسانشناسيفرهنگي انجمن جامعه شناسي ايران و دکتر علي اصغر مصلح دانشيار فلسفه دانشگاه علامه طباطبايي به گفتو گو نشستيم كه حاصل اين گپوگفت پيش روي شما است.
ما براي اينكه بتوانيم به نحو دقيق و نظاممندي چالشها و راهبردهاي سياستگذاري فرهنگي را در جامعه امروز ايران دنبال كنيم؛ بايد ابتدا به تعريف درستي از «سياستفرهنگي» برسيم، جناب فاضلي، تعريف شما از اين مفهوم چيست؟
فاضلي: سياست فرهنگي مجموعه سياستها، خطمشيها، اقدامات و برنامههايي است كه دولتها و سازمانها به نحو سازمانيافتهاي به منظور مداخله در حوزه فرهنگ و ايجاد تغيير و دگرگوني در اين حوزه اتخاذ ميكنند. اين مجموعه اقدامات طيف بسيار گستردهاي را
دربر ميگيرد اما نكته كليدي در اين تعريف شناخته شدن مفهوم سياست فرهنگي به مثابه عنصري سازمانيافته است كه شامل دخالت دولتها و نهادهاي عمومي در فرهنگ است. در جامعه و زندگي مردم، خود به خود فعل و انفعالاتي وجود دارد. اما همه اين تغييرات چيزهايي نيست كه دولتها ايجاد كرده باشند، تنها آن اقداماتي كه به صورت هدفمند و سازمانيافته از سوي دولتها صورت گرفته؛ هدف بحث ما و موضوع سياست فرهنگي خواهد بود.
همه كشورهاي جهان داراي نوعي سياستفرهنگي هستند؛ حتي كشورهايي مثل امريكا كه وزارت فرهنگ ندارند و يا براساس قوانين رسمي شان قرار نيست دولت مداخله جدياي در فرهنگ داشته باشد، از نوعي سياستگذاري فرهنگي برخوردارند. چراكه نهادها و سازمانها و مراكز عمومي يا بخش خصوصي كه نهادهاي بسيار بزرگي هستند، مثل هاليوود يا فعاليتهاي مدني كه شركتهاي بزرگي مثل راكفلر انجام ميدهند در فرهنگ مداخله دارند. چه در سطح صنايع فرهنگي و چه در شيوه زندگي مردم جامعه و يا آنچه كه ما به آن فرهنگعمومي ميگوييم، اين تأثير قابل مشاهده است. اما در فرانسه كه ميزان مداخله دولت بهاندازه امريكا رهاشده يا بهاندازه ايران گسترده، نيست (به عنوان يك كشور سوسيال- دموكرات) دولت و سازمانهاي عمومي وظيفه دارند به شكلهاي مختلفي به هدايت، حمايت، نظارت و در نهايت دخالت در حوزه فرهنگ بپردازند. اما در كشورهايي چون ايران، بر اساس قانون اساسي و برنامههاي توسعه وظايف گوناگوني بر عهده حاكميت نهاده شده تا در حوزه فرهنگ و سياستگذاري فرهنگي ورود داشته باشد.
اگر تعريف فوق مبني بر دخالت دولت در فرهنگ را بپذيريم؛ مسائل ما به پيشفرضهاي نظري و مفهومي كه درباره شيوه، نوع و ميزان مداخله حاكميت در حوزه فرهنگ وجود دارد، معطوف خواهد شد. حاكميتهايي كه دخالت حداكثري در حوزه فرهنگ دارند از چه ويژگيهايي برخوردارند؟
فاضلي: در مورد ميزان دخالت و نظارت دولت بر فرهنگ سه الگوي جهاني داريم؛
1- شيوه مداخله حداقلي كه ايالات متحده امريكا نمونهاي از آن است.
2-شيوه مداخله حد مياني كه دولت فرانسه و كشورهاي اسكانديناوي در اين جايگاه قرار ميگيرند.
3-شيوه حداكثري كه ايران و چين و نماينده اين ميزان دخالت در حوزه فرهنگ هستند.
اگر بخواهيم با نظري به سير تاريخي، مداخله، نظارت و حضور دولت در فرهنگ و سياستگذاريهاي فرهنگي ايران را مروري اجمالي كنيم، چه دورههايي را ميتوان از هم بازشناخت؟
فاضلي: از لحاظ تاريخي در ايران، از دوران مشروطيت به بعد به طور رسمي و علني مداخله دولت در حوزه فرهنگ شكل ميگيرد. هر چند اگر بخواهيم به نحو دقيقتري نگاه كنيم مداخله دولت در فرهنگ از دوره ناصرالدين شاه و اصلاحات دوره ناصري آغاز ميشود. از آن زمان كه بلديه ساخته ميشود و آنجا كه دولت وظيفه پيدا ميكند كه به نحوه حضور مردم در خيابانها و كوچهها نظارت كند، در واقع زماني كه مفهوم امنيت فراتر از مفهوم امنيت سياسي و جاني قرار ميگيرد و امنيت اجتماعي هم در حوزه اختيارات حاكميتي جا باز ميكند و به تدريج دولت وظيفه تامين بخشي از نيازهاي فرهنگي جامعه را عهدهدار ميشود. حركت جامعه ايران به سوي يك دولت تماميت خواه به طور مشخص از دوره رضاشاه به بعد شكل ميگيرد. تحولات دوره ناصرالدين شاه به بعد تا سالهايي كه رضاشاه نخستين دولتهاي ملي را پايهگذاري ميكند، دخالتها، مراحل بطني و جنيني خود را طي ميكند. بنابراين مايلم فاصله اين دو دوره را «دوران جنيني سياستگذاري فرهنگي» اسمگذاري كنم.
تولد كودك سياستگذاري فرهنگي ايران در دوره رضاشاه است كه وي دخالت دولت در عرصه فرهنگ را در يك جهش حداكثري به اوج ميرساند. در دوره رضاشاه مفاهيم اصلي و كليدي سياست فرهنگي شكل گرفت و از آن موقع تاكنون اين مفاهيم تغيير نكرده است. از جمله مفاهيم اين بود كه دولت ميتواند فرهنگ را بسازد و «ايده فرهنگسازي» به عنوان يكي از وظايف نظام سياسي و دولت در همين دوره شكل ميگيرد.
تا پيش از اين دوره اگرچه كمابيش مداخلههايي وجود داشت ولي درك عمومي جامعه ايران اين نبود كه دولت وظيفه ساختن فرهنگ را به عهده دارد. دومين برداشت مفهومي و نظري كه درباره سياست فرهنگي ما در اين دوره شكل گرفت؛ مفهوم «كنترلفرهنگ» است. اينكه دولت ميتواند بر بدنها، رفتارها، حتي اعتقادات و باورهاي مردم نظارت كند و به نوعي سوژه را در انقياد و انضباط خود درآورد. درك انضباطي از فرهنگ در دوره رضاشاه به اوج خود ميرسد.
«فرهنگ به مثابه عرصه اصلي سياست» به اين معنا كه حكومت و نظامسياسي چيزي جز ساختن ارزشها و تربيت شهروند سياسي نيست، ايده سوم در اين طبقهبندي را شامل ميشود. بر اساس اين ايده، عرصه سياست همان عرصه فرهنگ و عرصه فرهنگ همان عرصه سياست است.
مفهوم ديگري كه به عنوان يك مفهوم كليدي در سياست فرهنگي ايران در اين دوره ايفاي نقش كرد اين بود كه عرصه فرهنگ به مثابه «عرصه تربيتكادر و نيروي نخبه طبقه حاكمه» فرض شد. نه تنها دولتها و حاكميتها در ايران اين تصور را داشتند كه بايد از طريق سياستهاي كنترل و انضباطبخشي سوژه مدرن را در انقياد خود درآورند بلكه گمان ميكردند كه از طريق نهادهاي ديگر ميتوانند طيف بروكرات و ديوانسالار و كارشناسان و كارمندان و نخبگان را در سطوح مختلف تربيت كنند. در اين تصور، دولت ميكوشيد از طريق توليد مدارك تحصيلي و مدارج آموزش عالي و از طريق اعطاي امتيازات فرهنگي كادر سياسي خود را شكل دهد؛ چيزي كه در گذشته سابقه نداشت. در گذشته معمولاً قبايل و عشاير اتحاد ميكردند و يك نظام سياسي را کنار ميزدند و حاكم ميشدند و كمتر پيش ميآمد كه دولت كادر سياسي خود را از طريق فرهنگ تربيت بكند. از اين دوره است كه فرهنگ يك اهميت ملموس پيدا ميكند و كادر خود را از طريق مدارس و مدارج علمي و دانشگاهي بدست ميآورد.
اگر ما بخواهيم تغييراتي در حوزه سياست فرهنگي ايجاد كنيم كه شروعي باشد براي مداخلههاي موثر و قبول و مشروع از نظر اجتماعي بايد به بازانديشي و بازتعريف اين پيشفرضها بپردازيم. ضروريترين حركت براي شروع يك سياستگذاري فرهنگي درست، باز انديشي و بازخواني اين گزارههاي بنيادين از طريق مبنا قرار دادن تجربههاي هشتاد سال سياست فرهنگي در ايران است.
در فلسفه معاصر رابطه بين «قدرت و فرهنگ» و نسبتسنجي اين دو از مباحثي است كه بسيار مورد مداقه قرار ميگيرد. جناب مصلح، پيش از اينكه شما نسبت اين دو را در ايران براي ما تبيين كنيد، ميخواهيم تعريفي فلسفي از فرهنگ را پيشدرآمد بحث خود كنيد.
مصلح: يك تعريف فلسفي از فرهنگ آن را آفريده ثاني انسان ميداند؛ يعني انسان نيازمند است و نيازهايش او را به «آفرينش» ميكشاند. فرهنگ همان آفريدههاي آدمي در طول زمان است.
اتفاق مهمي در دوران مدرن افتاده و ما هم در واقع در پي همين مناسبات دوران مدرن
به سر ميبريم و آن، اين است كه هر چه گذشته، فرهنگ بيشتر زير سلطه سياست قرار گرفته و هيچ دولتي نيست كه مدعي برنامههاي فرهنگي نباشد و در حوزه فرهنگ دخالت نکند. وجود مقولاتي چون رسانههاي جمعي، راه دخالت دولتها در فرهنگ را به صورتي متفاوت نسبت به گذشته فراهم کرده است.
نكتهاي كه در ايران، در بحث نسبت دولت و فرهنگ بايد بيشتر به آن توجه كنيم، وضع دولت در ايران است. در يك توصيف عمومي، فرهنگ ايران از آغاز مواجهه با فرهنگ مدرن همواره با تلاطم همراه بوده است. ما در ايران دوره مدرن دائم شاهد رفتارهاي كنشي و واكنشي هستيم؛ از زمان نهضت مشروطيت تا انقلاب اسلامي. در ايران بعد از انقلاب هم همين وضع ادامه پيدا ميکند. مثلاً در همين سالهاي اخير به تفاوت دو دولت اصلاحطلب و اصولگرا در زمينه فرهنگ توجه كنيد؛ اين تلاطم بايد باعث شود تا به خصوصيات كنوني فرهنگ ايراني يعني اينكه در حال حاضر كجا ايستادهايم و مسأله چيست؟ معطوف شويم.
اولين مسألهاي كه بايد به آن توجه خاص داشت استعدادهاي متعدد در فرهنگ ايراني است كه اين استعدادهاي متعدد و متكثر در قالب دولتهايي كه در مقاطع مختلف روي كار آمده و قدرت را دست گرفتهاند ظاهر شدهاست. ما هنوز در رابطه با دولت به يك وضعيت تعادلي، آرام و بدون فراز و نشيبهاي تند نرسيدهايم.
با توجه به توصيف شما از شرايط موجود، چه سياستهايي متناسب با وضعيت فرهنگ كنوني ما است؟
مصلح: هنوز به طور درست نميتوانيم پاسخ دهيم كه دولت يا سياست متناسب با فرهنگ ايراني در جامعه ايراني كدام است؟ چون اين استعدادهاي متنوعي كه در كشور ما وجود دارد هربار به صورتي خود را نشان ميدهد. اين كه دولت در هر دوره بسيار متفاوت از دوره پيش عمل ميكند و اينكه به دنبال اين تفاوت تغييرات گستردهاي كه در زمينه سياستهاي داخلي، اقتصادي و فرهنگي اتفاق ميافتد خود گواهي بر ماجراي تلاطم در اين فرهنگ است.
به همين جهت تا زماني كه در رابطه وضعيت فرهنگي ايران بويژه آنگونه كه در دولت نمود پيدا ميكند به تحليل نپردازيم نميتوانيم در زمينه سياستهاي فرهنگي هم تجويزهاي درستي داشته باشيم. دولتمردان ايراني هنوز به اين نکته التفات عميق پيدا نکردهاند که آنها نماينده بخشي از استعدادهاي فرهنگ ايراني هستند. اين گونه خودآگاهي بسيار اهميت دارد و بايد منتظر بروز آن باشيم.
براي اينكه وضع دولت استقرار پيدا كند بايد در يك مقياس وسيع به «خودآگاهي فرهنگي» برسيم و به اين تنوع و تكثر فرهنگي و استعدادهاي متنوعاش توجه كنيم؛ شايد بعد از رسيدن به اين خودآگاهي بتوانيم به يك وضعيت تعادل برسيم چراكه ما هنوز به يك تعريف دقيق از رفتارهاي فرهنگ خود
نرسيدهايم.
با توجه به اينكه معتقديد ما هنوز به خودآگاهيفرهنگي نرسيدهايم؛ چه راهكاري را براي رسيدن به اين آگاهي جمعي پيشنهاد ميكنيد؟
مصلح: اين خودآگاهي در حال شكلگيري است؛ چرا كه فرهنگ كار خود را انجام ميدهد و اين گونه نيست كه امر امري، بيرون از فرهنگ بتواند به طور ضروري حکمي را به فرهنگ تحميل کند. وقتي اهل سياست ميخواهند در فرهنگ تصميمگيري كنند بايد ابتدا از جايگاه و نسبت خود در آن فرهنگ تصور درستي داشته باشند. در غير اين صورت دچار نوعي خود مطلقبيني ميشوند كه با رفتارهاي افراطي همراه خواهد بود.
اگر اعتدال كه شعار دولت جديد هم هست؛ به معناي فاصله گرفتن از رفتارهاي واكنشي باشد، ميتوانيم اميدوار باشيم كه شاهد سياستگذاريهايي متناسب و متعادل در زمينه فرهنگي در جامعه هم خواهيم بود.
نخبگان جامعه در شكلگيري اين خودآگاهي فرهنگي چه سهمي ميتوانند داشتهباشند؟
مصلح: فرهنگ يك موجود زنده است و بالاترين كار ممكن براي نخبگان و اهل سياست رصد كردن راهي است كه اين فرهنگ طي ميكند. البته اين بدان معنا نيست كه فرهنگ كاملاً مستقل از سياست عمل ميكند، بلكه يك رابطه متقابل در اين ميان وجود دارد. نخبگان و سياستمداران موفق افرادي هستند که «وقتشناس» باشند. آنها ميفهمند فرهنگ چه چيزي را طلب ميكند. با توجه به وجوه متكثر فرهنگ ايراني، آنچه بيش از همه مطلوب وضعيت فرهنگي امروز ما است، همين تعادل است؛ كه به دنبال خودآگاهي شكل ميگيرد. مادامي كه اين نگاه در اهل سياست شكل نگيرد، نميتوانيم شاهد سياستگذاريهايي متعادل در زمينه فرهنگي باشيم.
سياستگذاري فرهنگي نيازمند چه پيششرطهايي است؟
فاضلي: «سياستگذاري فرهنگي» منبعث و برخاسته از يك «فرهنگ سياستگذاري» است. ما فرهنگ را به عنوان مجموعهاي از معاني، ارزشها و باورهايي ميدانيم كه در پرتو آن رفتارها چه در سطح فردي و جمعي شكل ميگيرد. اين منبعي است كه ما به واسطه آن رفتارهاي خود و ديگران را تفسير ميكنيم. فرهنگ سياستگذاري منبع معنايي است كه سياستگذار، سياستمدار و مدير در پرتو آن تلقي از خود و اقدامات خود را شكل ميدهد. همانطور كه دكتر مصلح اشاره كردند ما بايد اين فرهنگ سياستگذاري در ايران را مورد ارزيابي انتقادي قرار دهيم و اين كه چه آموزههاي غلطي در اين زمينه وجود دارد كه باعث ميشود ما به افراط و تفريط كشيده شويم.
در سياستگذاريهاي فرهنگي دوران پهلوي، ما به نوعي دنبال عرفي كردن يا سكولاريزه كردن جامعه از لحاظ فرهنگي بوديم كه در نهايت منجر به انقلاب اسلامي شد؛ يعني نتيجهاي كاملاً عكس آن چيزي كه سياستگذاري فرهنگي آن دوره دنبال ميكرد. در دوران جمهوري اسلامي هم رهبران ما با توجه به مفاهيمي كه تحت عنوان شبيخون فرهنگي، ناتو و تهاجم فرهنگي و.... عنوان ميكنند خود گواه نارضايتي آنها از وضعيت فرهنگي
جامعه است.
اگر بخواهيم «فرهنگسياستگذاري فرهنگي» سالهاي اخير را مورد ارزيابي
قرار دهيم به چه نقاط ضعف و قوتي ميرسيم؟
فاضلي: در «فرهنگ سياستگذاري» ما بررسي علمي و تجربي دقيق از وضعيت فرهنگ، مبنای تصميمات و برنامهها قرار نميگيرد و به همين دليل يا تحقيقات به حد كافي انجام نميگيرد يا تحقيقات انجام شده بهرهبرداري و استفاده نميشود و يا حتي تحقيقات موجود داراي اعتبار نيست. ما در رابطه با استعدادهاي فرهنگي جامعه خود برداشتهاي درست و دقيقي نداريم و اين به بحث پژوهش كه در سياستگذاري فرهنگي مبناي كار قرار نگرفته است؛ بازميگردد.
اگرچه ما از همان دوران پهلوي، مراكز مطالعاتي وسيعي را راهاندازي كرديم و هماكنون هم ادامه دارد ولي هنوز آن پيوند ارگانيك بين سياست فرهنگي و مطالعات سياست فرهنگي در نظام سياستگذاري ما برقرار نشده است. ما بايد به يك پيوند ارگانيك در بين اين دو عرصه برسيم. نكته ديگري كه دكتر مصلح هم به آن اشاره كردند بحث «دموكراسي فرهنگي» در حوزه سياستگذاري فرهنگي است. ما نبايد يك ديد خودمطلقانگارانه در اين حوزه داشته باشيم. اين كه سياست اصلاحطلبانه يا اصولگرايانه است يا عرفي و مذهبي است مهم نيست؛ آنچه كه در اين ميان اهميت مييابد نداشتن ديد ايدئولوژيك و خودبينانه در امر سياستگذاري است؛ و چنانچه اين امر را مدنظر قرار ندهيم نتيجه مطلوب به دست نخواهد آمد.
چه راهي بايد طي كنيم تا به يك سياستگذاري دموكراتيك در عرصه فرهنگ و مشاركتي كردن آن برسيم؟
فاضلي: ما زماني به يك سياستگذاري دموكراتيك دست مييابيم كه به خودآگاهي لازم در زمينه همه ابعاد جامعه از جمله فرهنگ برسيم. براي اين منظور بايد ماهيت دولت و قدرت را تشخيص دهيم. علت خودمطلقبيني در واقع درك درست نداشتن از دولت و جايگاه آن است. اينكه دولت چه مقدار ميتواند در فرهنگ دخالت كند؟ كجا ميتواند دخالت كند؟ و با چه ابزار و رويههايي امكان مداخله موثر را فراهم ميكند؟ و نتيجه نداشتن «خودآگاهي» مواجهه با بحرانهايي چون دخالتهای وسيع، سرمايهگذاريهاي بيشمار، اما دستاوردها و نتايج معكوس خواهد بود.
نكته ديگر كه قابل تأمل است مسأله «مشاركتي كردن سياستگذاري فرهنگي» است. به اين معنا كه همه ذينفعان فرهنگ بايد در فرآيند توليد سياستگذاري فرهنگي مشاركت داشتهباشند. لزوماً «همگاني كردن فرهنگ» و ارزشها از طريق رسانهها و توليد كالاهاي فرهنگي، به معناي مشاركتي كردن فرهنگ نيست؛ چراكه در اين شيوه صرفاً مردم را به عنوان مصرفكننده فرض كردهايم و چنانچه مردم خود را در اين شيوه مصرفكننده صرف كالاهاي فرهنگي ببينند كه مطابق نيازهاي آنها نيست و از بالا بر آنها تحميل شده، ممكن است در برابر اين سياستهاي فرهنگي موضع بگيرند. مثل برنامههاي تلويزيوني كه بيننده کافي و قابل توجه ندارند و يا فرهنگسراهايي كه مخاطب جدي و کافي ندارند. اينها همه گواهي بر اين مدعا است که به علت مشارکت ندادن مردم در فرايند توليد فرهنگ، طبيعتاً آنها نيز نميپذيرند مصرف کننده صرف باشند.
بنابراين از توضيحات شما ميتوان نتيجه گرفت مادامي كه به شناخت و آگاهي درست از استعدادها و نيازها در جامعه آن هم در زماني بهنگام نرسيم؛ نميتوانيم شاهد برنامهريزيهاي موثري در جامعه فرهنگي باشيم؛ اين شناخت و آگاهي چگونه و از جانب چه كساني بايد حاصل شود؟
فاضلي: توجه به دانش و نخبگاني كه حامل اين دانش هستند، به عنوان افرادي كه ميتوانند در اين فرآيند نقش موثري را ايفا كنند، بسيار حائزاهميت است و از آنجاييكه در حوزه سياستفرهنگي ما، از پژوهشها آنطور كه بايد بهرهبرداري نشده، بنابراين جايگاه نخبگان هم در اين زمينه معلق و نامشخص است و به ندرت ميتوانيم كسي را در جامعه با عنوان متخصص اين حوزه نام ببريم؛ چرا كه جامعه هنوز چنين جايگاهي براي اين افراد تعريف نكرده است. بنابراين زماني ميتوانيم به بازانديشي در زمينه سياستگذاريهاي فرهنگي برسيم كه براي نخبگان متخصص اين حوزه جايگاه تعريف شده قائل شويم و از آنها در اين زمينه بهره ببريم.
مصلح: در رابطه با سياستگذاريهاي فرهنگي بايد به اين نكته توجه كنيم كه اين سياستگذاري براي ابژههايي صورت ميگيرد كه زندهاند. سياستگذاري فرهنگي براي انسانهايي است كه بايد ارضا و اقناع شوند و خواستههايشان برآورده شود. يعني گاهي در سياستگذاري فرهنگي به گونهاي عمل ميشود كه تنها براي گروه اقليتي اقناع كننده خواهد بود. بنابراين كساني كه متولي اين كار در جامعه هستند دائماً بايد بازخورد اين سياستگذاريها را در سطح جامعه بررسي کنند چراكه در غير اين صورت باز همان مسأله خودمطلقبيني در عرصه سياستگذاريها نمود پيدا ميكند و نارضايتي گروه كثيري را به همراه خواهد داشت. تلقي كلان از وضع فرهنگ و تعيين خطقرمزها، رصد كردن تحولات و برنامهريزي با توجه به نيازهاي متنوعي كه در جامعه وجود دارد از شروط بسيار مهم براي سياستگذاري فرهنگي است.
از نظر شما سياستگذاري فرهنگي برعهده چه نهادها و سازمانهايي است؟
مصلح: براي سياستگذاري فرهنگي تنها يك نهاد درگير نيست بلكه عمده نهادهاي تصميم گير، وجهه فرهنگي دارند. اين گونه نيست كه سياستگذاري فرهنگي تنها به يك وزارتخانه خاص محدود باشد. انتظار ميرود اهل سياست به خصوص مديران ارشد، تلقي درستي از فرهنگ و حساسيتهاي آن داشته باشند و براي يك برنامهريزي فرهنگي، تمام وجوه و ابعاد را در نظر گرفته و بررسي كنند. مخاطبان اين سياستگذاريها به دلايل متعدد تحت تأثير عوامل مختلفي جدا از روابط قدرت ما هستند. مثل تعداد افرادي كه تلويزيون ملي را ميبينند و تعداد افرادي كه ماهواره را تماشا ميكنند. اين مسأله بايد براي سياستگذاران فرهنگي بسيار مهم باشد چراكه به دنبال گستردگي روابط در سطح جهاني، افراد نيازهاي روحي، فرهنگي خود را به صورتهاي مختلف ميتوانند برآورده کنند. بنابراين در سياستگذاري فرهنگي نوعي انعطافپذيري ضرورت دارد تا بتوانيم مدام برنامهها را به روز و ارزيابي كنيم و به نوعي نبض فرهنگ را در دست داشته باشيم.
در پايان با توجه به صحبتهايي كه انجام گرفت شما براي داشتن سياست فرهنگي موثر چه مؤلفههايي را پيشنهاد ميكنيد؟
فاضلي: اول اينكه در سالهاي اخير با توجه به گسترش دوره تحصيلات تكميلي و كارشناسي ارشد و دكتري در حوزههاي مختلف علوم انساني و اجتماعي، مجموعه گستردهاي از دانشها درباره تاريخ، فرهنگ، سياست، جامعه و... متناسب با جامعه امروز توليد شده است. اين دانشها هيچگاه به اين دقت و نظاميافتگي در ايران قابل دسترس نبودهاست. ما براي رسيدن به خودآگاهي فرهنگي و مجموعه بحثهايي كه به آن اشاره كرديم، نيازمند بهرهبردن از دانش فرهنگي توليد شده هستيم و سازمانهاي حوزه فرهنگ بايد در آينده به سازمانهاي متقاضي دانش تبديل شوند. بحراني كه امروز ما در جامعه فرهنگي با آن مواجه هستيم «سرگرداني دانش» است.
نكته دوم اينكه ميزان دخالت دولت در فرهنگ و نوع آن بايد تغيير كند؛ و ميزان دخالت را از «سطح حداكثري» به يك سطح مياني و متوسط نزديك كنيم. لازمه اين كار هم كم كردن مقررات و سازوکارهاي دولتي در اين زمينه است. نكته ديگر اين كه نوع مداخله دولت هم بايد تغيير كند؛ «مداخلههاي مستقيم» بايد به «مداخلههاي غيرمستقيم» تبديل شود. دولت بايد سياستها و هدفهاي فرهنگي خود را از راه گسترش سازمانهاي عمومي، سازمانهاي مدني و حمايت از آنها پيش ببرد؛ تا بتواند تا حد ممكن مداخلههاي مسقيم را كاهش دهد. نكته سوم اينكه، براي رسيدن به يك سياستگذاري فرهنگي مناسب، موثر و مولد، نيازمند «مشاركتي كردن» حوزه فرهنگ هستيم. براي اين كار بايد امكان حضور «ذينفعان فرهنگ» را به طور مستقيم و غيرمستقيم فراهم كنيم. مثلاً يكي از اين عرصهها، عرصهاي است كه به حوزه هنرها معطوف ميشود. هنرمندان و نخبگان جامعه و نيروهاي تأثير گذار، نيروهاي منفعل و تأثيرپذير نيستند، دولت هنگام تصميمسازي در حوزه هنرها بايد به كمك روشهاي علمي و تجربي خواستهها و نيازهاي اين گروه و جامعه را شناسايي كند و تا حد ممكن پاسخگوي آن نيازها باشد. روش ديگر آنكه نمايندگان هنرمندان نيز بايد در اين حوزههاي تصميمگيري حضور داشته باشند؛ و بخشي از تصميمگيريهاي اين حوزه به آنها سپرده شود.
توجه به اقتضائات بينالمللي و جهاني از نكات ديگري است كه در زمينه سياستگذاريهاي فرهنگي بايد مدنظر قرار گيرد. ديگر امروز نميتوان در هيچ كشوري فرهنگ را به عنوان يك موجوديت خودبسنده و مجزا و منتزع از جهان در نظر گرفت. بنابراين زماني ميتوانيم در جهان فرهنگي امروز يك فرهنگ جهاني توليد كنيم كه به يك رابطه متعادل، اخلاقي و انساني با جهان رسيده باشيم. ارتباط با فرهنگ جهاني لزوما به معناي فراموش كردن موجوديت خود نيست، چه بسا در اين بدهبستانهاي فرهنگ بتوانيم با سياستگذاريهاي فرهنگي درست، تأثيرگذارتر و فعالانهتر هم عمل كنيم.
نكته ديگر اينكه ما بايد ميدان را براي رشد دانش «مطالعات سياست فرهنگي» فراهم كنيم. در همه كشورهاي جهان با توجه به اهميت فرهنگ و چالشهاي آن، اين دانشها توسعه يافتهاند. گفتوگوي فرهنگي طولانيمدت، مستمر و منظم از طريق رسانهها و همه ابزارهاي حوزههاي عمومي را سرلوحه كار خود قرار دهيم تا به نتيجه مطلوب تري برسيم.
مصلح: در سياستگذاري فرهنگي بايد قلمرو سياستگذاري و ميزانها براي بهبود وضعيت فرهنگي را مشخص كنيم. امروز فرهنگ ايران، تكليف مشخصي ندارد چرا كه خيل عظيم و اثرگذاري از ايرانيان كه يكي از عوامل موثر هنجارساز هستند در خارج از كشورقرار دارند. تصور دقيق و تعريف جامع و مانعي براي فرهنگ ايراني امروز بسيار دشوار است و اغلب كساني كه براي فرهنگ ايراني مصداق ميآورند تنها به بخشهايي از آن تكيه ميكنند و بقيه را ناديده ميگيرند. نكته ديگر تعيين ميزان براي بهبود فرهنگ ايراني است. اگر سياستگذاري لازم است ميزان براي بهبود فرهنگ چيست؟ فکر ميکنم يکي از ميزانهايي که فعلاً ميتواند کارايي داشته باشد، رفتار جمعي ايرانيها است.
ايرانيها در سالهاي اخير رفتارهاي متعارضي از خود نشان دادهاند و اين رفتار بيسابقه هم نيست. تعارض و تفاوت بين رفتارهاي ايرانيان داخل و خارج از كشور گواهي بر اين ناهماهنگيهاست. لذا در يك سياستگذاري كلان بايد هم قلمرو را مشخص كنيم و هم ملاكي را براي ميزان بهبود سياستگذاري فرهنگي تعيين كنيم.